سفرنامه کازرون، شهر رویاهای کودکی! | |
هنگامی که آفتاب همچون تشت طلا در واپسین رمق روز می رفت تا در پشت کوه بورکی پنهان و چتر شب باز شود، مادرم به من مژده داد که فردا پدرت برای خرید عید نوروز، به کازرون میرود و تصمیم دارد تو را همراه خودش ببرد و از کازرون به فامور و شاپور و چنارشاهیجان هم سر می زند و می توانی در بازار کازرون کت و شلوار نو بگیری و پیراهن دوخت کازرون که در کودکی رویای داشتن آن را در سر داشتم و دندان زدن بر میوههای آبداری که می دانستم در باغ های دوستان و بستگان در تنگ چوگان به پدرم هدیه خواهد شد. با مژده خوش مادر، آن شب خواب از چشم من پر زد و من بر بال خیال در کازرون پرسه می زدم و بوی دل انگیز غذاها و بستنی و دیدار از بازار پارچه و پوشاک فروشی را حس می کردم و همچون پرنده ای سبک بال در آسمان آرزوها به پرواز درآمده بودم و در انتخاب لباس، سلیقه را سبک و سنگین می کردم. | |
[سفرنامه]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۱۲:۴۵ ۹۲/۱/۵ |
من این جا بس دلم تنگ است | |
فرهنگ و مـوســــیــقـی مـا : گزارشی دیداری از زادگاه زندهیا اخوان ثالث . تقریباً همه نخبگان و بسیاری از توده مردم با نام و شعر زندهیاد مهدی اخوان ثالث کم و بیش آشنایند. دست کم شنوندگان موسیقی ایرانی از هنجره (حنجره) محمدرضا شجریان و شهرام ناظری با شعر مشهور «زمستان» دمخور شدهاند که «هوا بس ناجوانمردانه سرد است». این روزها در ادامه کویرنوردیهای مکانیزهام که از همراهی ساربان و لذت شترسواری خالی است، گذرم به روستای فهرج Fahraj واقع در 25 کیلومتری جنوب شرق یزد، جاده بافق افتاد. | |
[سفرنامه]
توسط م. آرش | پيام |
![]() ![]() | ۲۲:۴۵ ۹۱/۱۰/۲۱ |
قلب من برای آنجا میتپد/ بخش هفتم | |
سفر شمال ۲۹ اکتبر ۲۰۰۸ /نوشتهی خزر فاطمی برگردان: محمد افراسیابی مسافرت بشمال بخیر گذشت. همه کسانی که مرا میشناسند میدانند که با حرکت ماشین، منهم به خواب میروم. اما در سفر شمال، در تمام طول راه، شاید ده دقیقه خواب بچشمان من راه نیافت. جاده آنقدر زیبا و دیدنی بود که حیفام میآمد بخوابم و آن همه زییابی را نه بینم. اصلن نمیتوانستم بخوابم. لحظهای توی کویر بودیم و لحظهی بعد خودمان را در ارتفاع ۴۰۰۰ متری سطح دریا مییافتیم. برف همه جا را پوشانیده بود. دیری نمیگذشت که متوجه میشدی مزارع سبز ترا محاصره کرده است. چند لحظه بعد قطار شترها از مقابل چشمان تو، سلانه سلانه بسوی مقصدی نامعلم راه میسپردند. | |
[سفرنامه]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۱۱:۰۸ ۹۰/۱۰/۲۰ |
قلب من برای آنجا میتپد/ بخش ۶ | |
نان شد که همه چیز در درون من منفجر شد ۲۸ اکتبر ۲۰۰۸ نوشتهی خزر فاطمی برگردان: محمد افراسیابی امروز اتفاقات زیادی رخ داد. صبح که پا از خانه بیرون گذاشتیم چند نگهبانی که حفاظت از سلامتی ما را بعهده داشتند ما را در محاصرهی خود گرفتند. برای بیرون رفتن از کابل نیاز به اجازه مخصوص داشتیم و اجازهنامه باید عکسدار میبود. با نگهبانان به یک مغازهی عکاسی که مورد تایید مقامات امنیتی بود، مراجعه کردیم، چندتایی عکس انداخته و راهی وزارت امور خارجه که مرجع صدور اجازهنامهها است، شدیم. چون لباسهایمان مناسبتی با محیط نداشت به بازار لباسفروشها رفتیم اما از خیابان مرغها "محلهی ممنوعه" سر در آوردیم. این اتفاق مرا کلی خوشحال کرد. اگر این اتفاق روی نمیداد و میخواستیم بازدیدی از این محل داشته باشیم علاوه بر اینکه با اسکورت باید به آنجا میرفتیم، اجازهی خرید از هر فروشگاهی را هم نداشتیم. خب من هم موفق بدیدن خیابان مرغها نمیشدم. | |
[سفرنامه]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۱۴:۴۷ ۹۰/۱۰/۱۴ |
قلب من برای آنجا میتپد/ بخش ۶ | |
چنان شد که همه چیز در درون من منفجر شد ۲۸ اکتبر ۲۰۰۸ نوشتهی خزر فاطمی برگردان: محمد افراسیابی امروز اتفاقات زیادی رخ داد. صبح که پا از خانه بیرون گذاشتیم چند نگهبانی که حفاظت از سلامتی ما را بعهده داشتند ما را در محاصرهی خود گرفتند. برای بیرون رفتن از کابل نیاز به اجازه مخصوص داشتیم و اجازهنامه باید عکسدار میبود. با نگهبانان به یک مغازهی عکاسی که مورد تایید مقامات امنیتی بود، مراجعه کردیم، چندتایی عکس انداخته و راهی وزارت امور خارجه که مرجع صدور اجازهنامهها است، شدیم. چون لباسهایمان مناسبتی با محیط نداشت به بازار لباسفروشها رفتیم اما از خیابان مرغها "محلهی ممنوعه" سر در آوردیم. این اتفاق مرا کلی خوشحال کرد. اگر این اتفاق روی نمیداد و میخواستیم بازدیدی از این محل داشته باشیم علاوه بر اینکه با اسکورت باید به آنجا میرفتیم، اجازهی خرید از هر فروشگاهی را هم نداشتیم. خب من هم موفق بدیدن خیابان مرغها نمیشدم. | |
[سفرنامه]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۰:۰۶ ۹۰/۱۰/۱۲ |
قلب من برای آنجا میتپد/ بخش چهارم | |
نا آشنا با اصول دموکراسی ۲۶ اکتبر ۲۰۰۸ نوشتهی خزر فاطمی برگردان مجمد افراسیابی با نشستن هواپیما، با همان برخورد دوستانهای مواجه شدم که بارها از آن با من سخن رفتهبود. خدای من! بیان آنچه امروز با آن مواجه شدهام را چگونه میتوان قلیم کنم؟ اما فعلن خستهام و نیاز به کمی استراحت دارم. فردا با تعدادی عکس باز خواهم گشت. | |
[سفرنامه]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۲۱:۴۲ ۹۰/۱۰/۳ |
قلب من برای آنجا میتپد/ بخش سوم | |
و روز به آغاز سفر/ همچون موج نوشتهی خزر فاطمی برگردان مجمد افراسیابی آه! چقدر امروز با جوشهای صورتام ور رفتهام. ماه سختی را پشت سر گذاشتم. هر باری که زیاد بخودم فشار میآورم، به خودم میگویم، اشکالی ندارد. در عوض ماه بعد، ترم بعد و یا سال آینده کار کمتری خواهم داشت. اما نه، اینچنین نیست. با گذشت زمان امواج بلند و بلندتر میشود. ماه گذشته، زمانیکه در موسسهی مردمی بیرکا گُرد (Birkagårdensfolkhögskola) جهت آموزش تهیهی فیلمهای مستند پذیرفته شدم، نمیدانم چرا در ابتدا فکر میکردم تا از شرکت در کلاسهای درس آن منصرف شوم. خب، درست است که شرکت در کلاسها کلی هزینه داشت اما میارزید. کلی چیز یادگرفتام و تجربه کسب کردم که امروز برایم ارزش بسیاری دارد. کار تمام وقت در موسسهیAbc-News أ، شرکت در کلاسهای درس شبانه که بلافاصله پس از اتمام کار روزانهام آغاز میگشت کلی نیرو از من میگرفت. تازه زمانی که به خانه برمیگشتم باید فیلمهایی را که در روزهای تعطیل گرفته بودم، ویرایش میکردم. علاوه بر اینها کار تدریس دانشآموزان کلاس رقصام هم بود که در روزهای یکشنبه انجام میشد. | |
[سفرنامه]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۲۱:۳۸ ۹۰/۹/۲۹ |
قلب من برای آنجا میتپد/ بخش دوم | |
اکتبر ۲۰۰۸ / پنج روز به آغاز سفر نوشتهی خزر فاطمی برگردان مجمد افراسیابی دیشب اولین کابوس مسافرت به سراغم آمده بود، کابوسی نه چندان وحشتناک اما خستهکننده. کابوس سه بخش جداگانه داشت و هر بخشی خستهکنندهتر از بخش پیشیناش بود. بخش یکم . در فرودگاه آرلاندا، استکهلم بودیم. بار و بنه خودمان را هم تحویل دادهبودیم. اما انگار من لوازم مورد نیازم را برنداشتهبودم. برنامههای کاریام اشتباهی تنظیم شده بود. همه چیز اشتباه بود. هواپیمایی که قرار بود بود ما را به مقصد برساید بیشتر شبیه یک اسباببازی بود تا یک هواپیمای واقعی. گنجایش بیش از ده نفر مسافر را نداشت. اگر چه این حادثه مرا غمگین کرده بود ولی ترسی در دل نداشتم. به این ور و آنور میدویدم و از این و آن سراغ قرص ضد استفراغ میگرفتم | |
[سفرنامه]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۲۲:۲۹ ۹۰/۹/۲۴ |
قلب من برای آنجا میتپد/ بخش یکم | |
مقدمه نیمهی اول اکتبر ۲۰۱۱ خزر فاطمی ما را با خود بسرزمینی برد که «دلش برای آنجا میتپد». او کودکیاش را در کابل گذرانیدهاست.البته نه اینکه افغان است. بلکه پدر و مادرش از بد روزگار و ناخواسته سر از آنجا درآورده بودند. پیش ازین که خزر راهی کابل شود، بمن گفت که روزانه شرح ماجرای سفرش را که در وبلاگاش خواهد نوشت و من باو قول دادم که نوشتههایاش بفارسی برگردانم تا دوستان و نزدیکاناش که با سوئدی آشنائی ندارند هم در جریان سفرش قرار گیرند. این کار را هم کردم و گزارش سفرش در بلاگ نیوز منتشر کردم. گزارش مورد توجه بسیاری از خویشان و آشنایان او قرار گرفت و خوانندهگان بلاگنیوز نیز واکنشهای مثبتی نسبت به آن نشان دادند. اما آن نوشتهها اشتباهن توسط یکی از همکاران حذف شد. بلاگنیوز نیز با آمدن توئیتر، فیسبوک و ... از رونق افتاد. فیلم را که دیدم فکر کردم حیف است ترجمهی گزارش سفر او در دسترس همهگان نباشد. ترجمهها را از نو بازخوانی کردم و تغییراتی در شیوهی نگارش دادم تا در اینجا دوباره منتشرش کنم. البته ترجمه، ترجمهای آزاد است و من آن را بشکلی ساده و گفتمانی بفارسی برگرداندهام تا بیشتر به زبان نوشتاری خزر نزدیک باشد. عمو اروند | |
[سفرنامه]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۰:۰۴ ۹۰/۹/۲۲ |
بلاگنیوز |
صفحه اصلی تیتــر اخبــار آرشـــیوهـــا تمـاس با مـا انجمن بلاگنیوز دربــــاره بلاگنیوز اساسنامه بلاگنیوز راهنمايی همکاران دعوت به همکاری ورود همکاران سخن سردبیر آمار RSS |
آگهی شما در بلاگنیوز |
پشتیبانی مالی |
پيشنهاد بلاگنيوز |
دوستان بلاگنيوز وبلاگهای به روز شده پرشین بلاگرز بالاترین سایکو |
آخرين اخبار سايتها |
روزنامههای ايران تابناک بالاترین بیبیسی فارسی پارسيک روز آنلاین گویا هفتان وبلاگهای به روز شده |
جستجو در اخبار |
کد لوگوی بلاگنيوز |
![]() ![]() |
سی مراجعه آخر |
... ادامه همراهان بلاگنيوز |
Copyright |
Copyright © 2005 Blog News. All rights reserved. Designed by 1saeed.com. ![]() |